هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آبی تر

مروری بر خاطرات 5 تا 10 ماهگی (1)

وقتی بعد از حموم اینقدر جیغ و داد کردی که مجبور شدیم لخت لخت برات شیر درست کنیم وقتی اولین بار این سربند عمه برات خرید و ما کلی ذوق کردیم وقتی دوباره بیمارستان بستری شدی و ما رو پر از غم و غصه کردی بعد از بیماری وقتی تلاش میکردی بشبینی هامون با لباسهایی که خاله براش آورده بود تلاش میکردی که چهاردست و پا بری و اول پاهاتو بلند میکردی   ...
14 مرداد 1392

مروری بر خاطرات 5 تا 10 ماهگی (2)

اولین غذا و فرنی خوردن                                  هامون و آرامش                   هامون و پسرخاله اصفهانی           اصفهان و زاینده رود                            هامون و صندلی م...
14 مرداد 1392

کارهای شیرین

دیشب 6 مرداد بود و تو که خسته بودی و به شدت خوابت می اومد بعد از خوردن شیرت به گردن من آویزون شدی و شروع کردی به خوندن لایلایی برای خودت با دا دا گفتن اینقدر حس زیبایی بود که خدا میدونه دلم میخواست تا ابد سرت رو بزاری روی شونه ام و لالایی بخونی و من لمس کنم حجم قشنگت رو و حس کنم صدای نفس هاتو و بو بکشم بوی بهشتی که تنت میده . دوستت دارم پسر خوبم
7 مرداد 1392

شیطون پسر

سلام هامون من حالا روز بروز که شیطون تر میشی دل من رو بیشتر می بری محکم مشت میگوبی و سرت رو به دو طرف تکون تکون می دی و با قدرت مشت میکوبی دیروز دراز کشیده بودم بعد چهاردست و پا بدو بدو اومدی سمت من و محکم شزوع کردی به من کوبیدن و میخاستی با من بازی کنی توپت رو روی زمین غلت میدم و با همدیگه دنبال توپ چهاردست و پا می ریم و تو حسابی ذوق میکنی هنوز خیلی ماشین رو درک نمیکنی و بیشترین بازیت با جغحغه هاته  که میگیری و محکم تکون میدی حالا همه تلاشت اینه که حرف بزنی جیغ میکشی و سعی میکنی که چیزهایی که میخوای رو با ایما و اشاره بفهمونی وقتی چیزی رو که میخوای بهت ندیم یا ازت بگیرم جیغ میزنی و گریه میکنی و باید فوری حواست رو پرت کنی...
5 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد